سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شادی و مستی
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
بهترینِ برادران، کسی است که در به جای آوردن خیرْ برترین یاور، در نیکیْ عامل ترین و نسبت به مصاحبانْ ملایم ترینِ ایشان است . [امام علی علیه السلام]
نویسنده : محسن:: 87/5/5:: 5:31 عصر

من نمیدونم چی شده که بعضیها اومدن اینحا و نظر دادن امیدوارم همش اتفاقی باشه چون نمیخوام عمومی بشه.

 friend....

ولش کن منه پیله امروز 2باره رفتم خونشون ولی اینبار به هدف زدم تنها بود هیچ مزاخمی نبود کلی با هم حرف زدیم اما چون با داداشش کار داشتم زنگ زدم بیاد خونه تا بیاد با هم رفتیم پایین میخواست کاره معرقشو تموم کنه البته میخواست به من نشون بده خلاصه کلی با هم کار کردیم چند جاش شکست ولی قرار شد برم براش بچسبونم.

 

امروز خیلی شارژم چون بالاخره یه بار با هم تنها بودیم بدونه مزاحم

                 یا رب نگاه کس به کس آشنا نکن                  گر میکنی کرم کن و از هم جدا مکن


نظرات شما ()

نویسنده : محسن:: 87/5/2:: 11:17 صبح

سلام من اومدم ولی امروز حال درستی برای نوشتن ندارم فقط بگم دلم براش تنگ شده دعا کنید دوست گلم کجایییییی..؟؟؟؟؟؟؟؟؟یه وقت پیدا کنم برم ببینمش خدا کنه تنها باشه....

 

 

ممنون از همتون فعلا بای بای

 


نظرات شما ()

نویسنده : محسن:: 87/5/1:: 9:20 صبح

دیروز یکشنبه رفتیم استخر به خلاف همیشه آب استخر خیلی تمیزز بود همه تعجب کردیم مثل همیشه شروع کردیم شنا کردن البته با دوست گلم که الهی فداش بشم خیلی شنا یاد گرفته بود دیگه از آب نمیترسید عین یه ادم بزرگ شنا میکرد از داداشاش هم بهتر خلاصه خیلی حال داد من استخر بدونه ......... رو اصلا دوست ندارم یه بار وسط اب خسته شد کشیدمش کنار یه بار هم اب رفت تو عینکش رفتم زیر اب گرفتمش تا عینکشو درست کنه اخه فداش بشم قmy boy....ربونه اون چشناش بشم چشماش خوشگلش به اب حساسه زود میسوزه و درد میگیره  اخی من نباشم ببینم چشماش درد بگیره خلاصه بعدش رفتیم بستنی بخوریم بستنی میوه ای داداشش داشت حرف میزد از اون حرفای بی ربط ککه اره بودا اینقدر از حیث نفسانی قدرت داشت که هر شب با یه دوشیزه بود تازه تکراری هم نه خودشون داوطلب میشدن  6 همه فهمیدیم منظورش چیه اما یهو ......... گفت : داوطلب چی میشدن مثلا چی کار کنن؟؟؟؟؟؟؟؟؟

همه جا خوردیم اخه جلوی بچه که جای این حرفا نیست خلاصه طرفو یه جوری پیچوندیمو تموم شد.

موقع رفتن وقتی ترک موتور داداشش نشسته بود میخواست خدا حافظی کنه دستشو مثله یه مرد اورد جلو و با اون چشمای قشنگش نگاه کرد تو چشام منم یه لبخند زدمو دستشو گرفتم گفتم خدا حافظ ولی روم نشد بگم دوست دارم قربونت بشم فدات بشو الهی و از این حرفا حالا   همشو گفتم اینم یه خاطره دیگه امیدوارم بتونم یه روز ادرس این سایتو بهش بدم تا بفهمه چقدر میخوامش.


نظرات شما ()

نویسنده : محسن:: 87/5/1:: 9:5 صبح

lovelyI love my EYES when u look into them

, I love my NAME when u say it

, I love my HEART when u love it,

.I love my LIFE when u are in it


نظرات شما ()

نویسنده : محسن:: 87/4/27:: 11:43 صبح
نظرات شما ()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

14401:کل بازدید
1:بازدید امروز
2:بازدید دیروز
درباره خودم
شادی و مستی
محسن
صبور
حضور و غیاب

یــــاهـو

لوگوی خودم
شادی و مستی
فهرست موضوعی یادداشت ها
ستاره تنهائی ها....[23] . دوستی ها[3] . زیباترین ها[3] . حکمت ها.... . خنده ها . درد دلها .
اشتراک