سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شادی و مستی
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
دورترین آفریدگانِ از خداوند متعال، دولتمندِ بخیل است . [امام علی علیه السلام]
نویسنده : محسن:: 87/7/25:: 9:49 صبح

سلام بالاخره رفتم خونشون آقای دکتر اومد دم در منم خجالت کشیدم معذرت خواهی کردم تو دلم گفتم نکنه خونه نباشه ولی دکتر گفت حمومه الان میاد منم رفتم پایین نشستم منتظر همه چی به سکوت میگذشت تا اومد.

 موهای خیس صورت آب خورده وایییییییییییی تا حالا اینقدر خوشگل ندیده بودمش می خواستم بغلش کنم بوسش کنم ولی نمیشد باباش اونجا بود یه کمی چرت و پرت گفتیم تا باباش بلند شد که بره مطب منم خوشحال شدم.

..................

....

نشستم روی تخت پهلوش با هم از مدرسه حرف زدیم راستی صداش هنوز گرفته بود البته منم براش کمپوت گیلاس خریده بود رنگ همون لپای خوشگلش که از حمومه داغ اومده بود بعد از کلی حرف زدن بالاخره ...................

 

تازه یه نقاشی هم کشیده بود ولی همش میگفت خیلی زشته اونم براتون میفرستم هنوز اسکنش نکردم به نظر من که خیلی خوشگل بود البته من همه چیز ایلیا جونمو قشنگ میدونم.my loveiy boy

 

 خلاصه داشتم میترکیدم اگه نمیرفتم میمردم

من رفتم ولی شما چی؟؟؟؟؟


نظرات شما ()

نویسنده : محسن:: 87/7/23:: 4:24 عصر

دیشب زنگ زدم خونشون با داداشش حرف بزنم در مورد درس ولی همه امیدم این بود که خودش گوشی رو بر داره و نا امید هم نشدم خودش بود ولی صداش گرفته بود کلی گله کردم که ما رو یادت رفته و از این چرت و پرت ها بعد گفتم: تلفونتون خرابه؟ گفت: نه یهو قلبم به تاپ تاپ افتاد گفتم نکنه مریض شده پرسیدم؟ گفت: نه زیاد داد زدم دیروز فوتبال بازی میکردیم داد زدم خیالم راحت شد ولی همین الآنم ناراحتم آخه هر چی باشه صدای قشنگش گرفته.....

حالا میخوام برم خونشون دعا کنید خونه باشه آخه دلم خیلی براش تنگ شده برای من کابوسه که یه هفته نبینمش چه برسه به حال که 16 روز شده

دارم میرم جای همتون خالی البته اگه بودین هم راهتون نمیدادم آخه ایلیا ماله خودمه ماله شما نیست که در ضمن وقتی نظر میدین حق ندارین اسم ایلیا رو بنویسید         چون فقط ماله خودمه

فعلا بای ممنون از تمام دوستایی که نظر دادن....   


نظرات شما ()

نویسنده : محسن:: 87/7/16:: 11:16 صبح

ماه رمضان تموم شد و من دیگه نمیتونم هر شب ببینمش ولی خیالی نیست همون هفته ای یک بارم برام بسه

نمیدونم چی شده ولی هر چی هست هر وقت عکساشو میبینم همه غم دنیا از دلم بیرون میره

نمی دونم چرا ولی خیلی دوسش دارم بخاطر همینم هر وقت یادش میکنم کلی آرامش میگیرم انگار معجزه میکنه

همین دیشب بود بعد از کلی مسائل که هر کدوم یه جوری حالمو گرفت دیگه خواب از سرم پرید میخواستم به حال بدبختی خودم گریه کنم که یهو یه اس ام اس اومد مهم نیست ماله کی بود اون وقت شب ولی همین که قفل موبایلو باز کردم چشمم که به عکسش افتاد یه 10 دقیقه ای داشتم نگاش میکردم عکسشو بوسیدم با خودم گفتم فردا میرم خونشون شده فقط یه لحظه هم ببینمش برام بسه خلاصه  فقط اینو می دونم که:Dear ilia

خیلی

خیلی

 خیلی

دوسش دارم................

 

 

قابل توجه بعضی ها:

اینم یه عکس تازه و داغ.......


نظرات شما ()

نویسنده : محسن:: 87/7/9:: 4:1 عصر

عید فطر شاید برای هر کسی یه حسی داشته باشه البته همه خوشحالند چون یه ماه به قول آخوندها عبادت کردن و ا ز این حرفها...

ولی من یه جوری دلم نمیخواست ماه  نموم بشه  آخه نمیدومیم چرا من همه این ماه رو هر شب با عشق خودم با ایلیای خودم با عزیز دلم با مایه امیدن گذروندم نمیخوام تموم بشه نمیخوام از دست بدمش نبودنش برای من یه کابوسه نمیتونم بدونش باشم دلم تنگ میشه نمیدونم دارم دیوونه میشم آیییییییییییییییییی کممممممممممممممک کمممممممممممممممک

ولی نترسین من پرو تر از این حرفاو میرن در خونشون هر کی هر چی میخواد بگه همینه که هست من خودشو میخوام میرم میگیرمش

همینه که هست.....

 

 

 

در ضمن از اینهمه لطف سمانه خانم هم متشکرم

فعلا بای......


نظرات شما ()

نویسنده : محسن:: 87/7/9:: 3:49 صبح

روزی فرشته ای از فرمان خدا سرپیچی
کرد و برای پاسخ دادن به عمل اشتباهش در مقابل تخت قضاوت احضار شد. فرشته از
خداوند تقاضای بخشش کرد. خداوند با مهربانی نگاهی به فرشته انداخت وفرمود:من تورا
تنبیه نمیکنم، ولی تو باید کفاره گناهت را بپردازی. کاری را به تو محول میکنم،به
زمین برو وبا ارزشترین چیز دنیا را برای من بیاور.


فرشته خوشحال از اینکه فرصتی برای
بخشوده شدن دارد به سرعت به سمت زمین رفت.سالها روی زمین به دنبال با ارزشترین چیز
دنیا گشت.روزی به یک میدان جنگ رسید، سرباز جوانی رایافت که به سختی زخمی شده بود

. مرد جوان دردفاع از کشورش با شجاعت جنگیده بود وحالا درحال مردن بود فرشته آخرین
قطره از خون سرباز را برداشت وبا سرعت به بهشت باز گشت.


خداوند فرمود:به راستی چیزی که تو
آوردی باارزش است. سربازی که زندگیش را برای کشورش میدهد، برای من خیلی عزیز است،
ولی برگرد وبیشتر بگرد.


فرشته به زمین بازگشت وبه جستجوی
خود ادامه داد. سالیان دراز در شهرها ،جنگلها ،ودشتها گردش کرد. سرانجام روزی در
بیمارستان بزرگ پرستاری دید که بر اثر یک بیماری در حال مرگ بود.


پرستار از افرادی مراقبت کرده بود
که این بیماری را داشتند و آنقدر سخت کار کرده بودکه مقاومتش را از دست داده بود.
پرستار رنگ پریده در تختخواب سفری خود خوابیده بود ونفس نفس میزد.


در حالی که پرستار نفسهای آخرش را
میکشید، فرشته آخرین نفس پرستار را برداشت وبه سرعت به سمت بهشت رفت.


وبه خداوند گفت:خدوندا مطمئنم
آخرین نفس این پرستار فداکار با ارزشترین چیزدر دنیاست. خداوند پاسخ داد: این نفس
چیز با ارزشی است. کسی که زندگیش را برای دیگران میدهد، یقینا از نظر من با ارزش

است.ولی برگرد ودوباره بگرد. فرشته برای جستجو ی دوباره به زمین بازگشت وسالیان
زیادی گردش کرد. شبی مرد شروری را که براسبی سوار بود درجنگل یافت. مرد به شمشیر
ونیزه مجهز بود.او میخواست از نگهبان جنگل انتقام بگیرد.


مرد به کلبه کوچکی که جنگلبان
وخانواده اش درآن زندگی میکردند، رسید.نور از پنجره بیرون میزد.مرد شرور از اسب
پایین آمد واز پنجره داخل کلبه را بدقت نگاه کرد.


زن جنگلبان را دیدکه پسرش را
میخواباندوصدای اورا که به فرزندش دعای شب را یاد میداد،شنید.چیزی درون قلب سختashk
مرد ،ذوب شد.آیا دوران کودکی خودش را بیاد آورده بود؟


چشمان مرد پر از اشک شده بود وهمان
جا از رفتار و نیت زشتش پشیمان شد وتوبه کرد.


فرشته قطره ای اشک از چشم مرد
برداشت وبه سمت بهشت پرواز کرد.


خداوند فرمود:

این قطره اشک با ارزشترین
چیزدردنیاست، برای اینکه این اشک آدمی است که توبه کرده وتوبه درهای بهشت را باز
میکند

 

 

نوشته: سمانه جعفری        برگرفته از:  mehre84.ParsiBlog.com


نظرات شما ()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

14403:کل بازدید
3:بازدید امروز
2:بازدید دیروز
درباره خودم
شادی و مستی
محسن
صبور
حضور و غیاب

یــــاهـو

لوگوی خودم
شادی و مستی
فهرست موضوعی یادداشت ها
ستاره تنهائی ها....[23] . دوستی ها[3] . زیباترین ها[3] . حکمت ها.... . خنده ها . درد دلها .
اشتراک