سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شادی و مستی
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
هر که در انتخاب برادران، ارزیابی را مقدّم ندارد، فریب خوردگیْ او را به مصاحبت با بدکاران می کشاند . [امام علی علیه السلام]
نویسنده : محسن:: 87/7/9:: 4:1 عصر

عید فطر شاید برای هر کسی یه حسی داشته باشه البته همه خوشحالند چون یه ماه به قول آخوندها عبادت کردن و ا ز این حرفها...

ولی من یه جوری دلم نمیخواست ماه  نموم بشه  آخه نمیدومیم چرا من همه این ماه رو هر شب با عشق خودم با ایلیای خودم با عزیز دلم با مایه امیدن گذروندم نمیخوام تموم بشه نمیخوام از دست بدمش نبودنش برای من یه کابوسه نمیتونم بدونش باشم دلم تنگ میشه نمیدونم دارم دیوونه میشم آیییییییییییییییییی کممممممممممممممک کمممممممممممممممک

ولی نترسین من پرو تر از این حرفاو میرن در خونشون هر کی هر چی میخواد بگه همینه که هست من خودشو میخوام میرم میگیرمش

همینه که هست.....

 

 

 

در ضمن از اینهمه لطف سمانه خانم هم متشکرم

فعلا بای......


نظرات شما ()

نویسنده : محسن:: 87/7/9:: 3:49 صبح

روزی فرشته ای از فرمان خدا سرپیچی
کرد و برای پاسخ دادن به عمل اشتباهش در مقابل تخت قضاوت احضار شد. فرشته از
خداوند تقاضای بخشش کرد. خداوند با مهربانی نگاهی به فرشته انداخت وفرمود:من تورا
تنبیه نمیکنم، ولی تو باید کفاره گناهت را بپردازی. کاری را به تو محول میکنم،به
زمین برو وبا ارزشترین چیز دنیا را برای من بیاور.


فرشته خوشحال از اینکه فرصتی برای
بخشوده شدن دارد به سرعت به سمت زمین رفت.سالها روی زمین به دنبال با ارزشترین چیز
دنیا گشت.روزی به یک میدان جنگ رسید، سرباز جوانی رایافت که به سختی زخمی شده بود

. مرد جوان دردفاع از کشورش با شجاعت جنگیده بود وحالا درحال مردن بود فرشته آخرین
قطره از خون سرباز را برداشت وبا سرعت به بهشت باز گشت.


خداوند فرمود:به راستی چیزی که تو
آوردی باارزش است. سربازی که زندگیش را برای کشورش میدهد، برای من خیلی عزیز است،
ولی برگرد وبیشتر بگرد.


فرشته به زمین بازگشت وبه جستجوی
خود ادامه داد. سالیان دراز در شهرها ،جنگلها ،ودشتها گردش کرد. سرانجام روزی در
بیمارستان بزرگ پرستاری دید که بر اثر یک بیماری در حال مرگ بود.


پرستار از افرادی مراقبت کرده بود
که این بیماری را داشتند و آنقدر سخت کار کرده بودکه مقاومتش را از دست داده بود.
پرستار رنگ پریده در تختخواب سفری خود خوابیده بود ونفس نفس میزد.


در حالی که پرستار نفسهای آخرش را
میکشید، فرشته آخرین نفس پرستار را برداشت وبه سرعت به سمت بهشت رفت.


وبه خداوند گفت:خدوندا مطمئنم
آخرین نفس این پرستار فداکار با ارزشترین چیزدر دنیاست. خداوند پاسخ داد: این نفس
چیز با ارزشی است. کسی که زندگیش را برای دیگران میدهد، یقینا از نظر من با ارزش

است.ولی برگرد ودوباره بگرد. فرشته برای جستجو ی دوباره به زمین بازگشت وسالیان
زیادی گردش کرد. شبی مرد شروری را که براسبی سوار بود درجنگل یافت. مرد به شمشیر
ونیزه مجهز بود.او میخواست از نگهبان جنگل انتقام بگیرد.


مرد به کلبه کوچکی که جنگلبان
وخانواده اش درآن زندگی میکردند، رسید.نور از پنجره بیرون میزد.مرد شرور از اسب
پایین آمد واز پنجره داخل کلبه را بدقت نگاه کرد.


زن جنگلبان را دیدکه پسرش را
میخواباندوصدای اورا که به فرزندش دعای شب را یاد میداد،شنید.چیزی درون قلب سختashk
مرد ،ذوب شد.آیا دوران کودکی خودش را بیاد آورده بود؟


چشمان مرد پر از اشک شده بود وهمان
جا از رفتار و نیت زشتش پشیمان شد وتوبه کرد.


فرشته قطره ای اشک از چشم مرد
برداشت وبه سمت بهشت پرواز کرد.


خداوند فرمود:

این قطره اشک با ارزشترین
چیزدردنیاست، برای اینکه این اشک آدمی است که توبه کرده وتوبه درهای بهشت را باز
میکند

 

 

نوشته: سمانه جعفری        برگرفته از:  mehre84.ParsiBlog.com


نظرات شما ()

نویسنده : محسن:: 87/4/27:: 11:7 صبح

دیروز ولادت امیرالمومنین علیه السلام بود میخواستم برم براش یه مثلا عیدی بخرم طبق معمول چون خودم عشق کتابم _البته اونم کتاب خیلی دوست داره ها_ رفتم تا ببینم چی پیدا میکنم آخرش یه کتاب به اسم خاطرات امیرالمومنین پیدا کردم خریدم رفتم در خونشون رفتم پایین پیش محمد حسن وقتی میخواستم برم زنگ زدم تا محمد حسن بیاد باهاش خداحافظی کنم البته این فقط بهونه بود میخواستم اونو ببینم بهش کادوشو بدم ایفونو برداشت _بله من گفتم سلام پسره گل بیا دم در کارت دارم اومد پایین کتابو کادو کرده بودم راستی یه کارت پستال توش گذاشتم نوشتم تقدیم به دوستی که همیشه دوستش دارم خلاصه کتابو اوردم بیرونو گفتم عیدت مبارک بعدم تا کسی نیومده مزاحو بشه صورتشو بوسیدم مونده بود جا خورده بود خیلی خوشحال شده بودفقط گفت دستتون درد نکنه همین یه جمله اندازه همه دنیا برام ارزش داشت البته اگه نمیگفتم خیالی نبود آخه خیلی دوسش دارم.

 دوست پسر به این میگن.....

تا حالا بهش نگفتم یعنی به نشده که با هم تنها باشیم تا بهش بگم ولی اینجا میگم :

                                                    ههههههیییییییییییییییی خیلی دوست دارم


نظرات شما ()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

14427:کل بازدید
17:بازدید امروز
10:بازدید دیروز
درباره خودم
شادی و مستی
محسن
صبور
حضور و غیاب

یــــاهـو

لوگوی خودم
شادی و مستی
فهرست موضوعی یادداشت ها
ستاره تنهائی ها....[23] . دوستی ها[3] . زیباترین ها[3] . حکمت ها.... . خنده ها . درد دلها .
اشتراک