سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شادی و مستی
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
دانش نه در آسمان است که بر شما فرود آید و نه در زیر زمین تا برایتان بیرون آید؛ بلکه دانش در دلهایتان سرشته شده است . به آداب روحانیان متأدّب شوید تا برایتان آشکار گردد . [امام علی علیه السلام]
نویسنده : محسن:: 87/10/10:: 10:6 صبح

خیلی وقت نیومدم آخه دیگه حوصله نداشتم

جا تون خالی این چند وقته خیلی با ایلیا جونم بودم نمی تونم براتون تضیح بدم خیلی با هم خوش بودیم آره بابا دوباره ایام غدیر بود و من و ایلیا بازم شعر و تئاتر و ایلیای من همن که همیشه دوسش دارم دلم نمیخواد ازم جدا بشه ولی چی کار میشه کرد اونم بالاخره درس ومدرسه و این حرفها داره دیگه...

یه عالمه عکس دارم که میخوام همشو آپ کنم ولی الان نمیشه آخه موبایل شارژ نداره و تمام عکسای ایلیای من مخفی شدست آخه مالٍ خودمه نمیخوام کسی ببیندش

تازه یه خبر جالب ایلیای من یه دوچرخه خریده قرمز و مشکی خیلی قشنگه ولی خب هر دوچرخه ای که ایلیای من سارش بشه قشنگه مگه نههههههههههه

اصلا به شما چه که آره یا نه من ایلیامو با دنیا عوض نمیکنم در ضمن ...

 

در ضمن هیچی هر کس ایلیا منو دوست داره منم دوسش دارم

به قول قدیمیا دوست دوست دوست است   میدونم خیلی سخت شد مگه نه ولی ........

اصلا ولی هم به شما ربطی نداره فعلا بای آخه حرصم میگیره نمیتونم عکساشو آپ کنم

 

پس فعلا با بای

 


نظرات شما ()

نویسنده : محسن:: 87/8/23:: 3:18 صبح

دیروز رفتم خونشون داداشش در رو باز کرد تعجب کردم آخه اون موقع باید مطب میرفت

رفتم تو مثل همیشه رفتن پائین هر منتظرش شدم نیومد فهمیدم خونه نیست آخه نمیشد من برم اونا اونم باشه ولی نیاد خلاصه یه کم چرت و پرت گفتیم که یهووووووووووووووووو

داداشش گفت مریضه و اریون گرفته میخواستم سقف تو سرم خراب بشه ایلیای من مریض شده وایییی خدای من باورم نمیشد میخواستم برم بالا ببینمش ولی نمیشد که حال فکر میکنید چی شد................................

عمرا نفهمید ایلیای من با اون حال مریضی با تب 39 درجه و با اون صورت زرد شده اومد پائین داداشش گفت برو بالا الان آقا محسن رو مریض میکنی ولی من بغلش کردم خیلی داغ بود نشوندمش کنار خودم باهم حرف زدیم خدا باورم نمیشد همون خوشگل من بود که این شکلی شده بود داشتم دق میکردم

با هم رفتیم بالا دراز کشید نشستم کنارش دست کشیدم رو سرش اشک تو چشمام جمع شده بود ولی نمیتونست گریه کنه    سرشو بلند کرد خندید منم خندیدم

یه کارت برای تولد امام رضا علیه السلام براش خریده بودم دادم بهش اومد بیرون

رسیدم خونه اول صدقه دادم بعد هم نذر کردم اگه خوب بشه یه جزء قرآن بخونم

فردا رفتم مطب باباش احوالشو پرسیدم باباش گفت صبح تبش قطع شد.....


نظرات شما ()

نویسنده : محسن:: 87/7/25:: 9:49 صبح

سلام بالاخره رفتم خونشون آقای دکتر اومد دم در منم خجالت کشیدم معذرت خواهی کردم تو دلم گفتم نکنه خونه نباشه ولی دکتر گفت حمومه الان میاد منم رفتم پایین نشستم منتظر همه چی به سکوت میگذشت تا اومد.

 موهای خیس صورت آب خورده وایییییییییییی تا حالا اینقدر خوشگل ندیده بودمش می خواستم بغلش کنم بوسش کنم ولی نمیشد باباش اونجا بود یه کمی چرت و پرت گفتیم تا باباش بلند شد که بره مطب منم خوشحال شدم.

..................

....

نشستم روی تخت پهلوش با هم از مدرسه حرف زدیم راستی صداش هنوز گرفته بود البته منم براش کمپوت گیلاس خریده بود رنگ همون لپای خوشگلش که از حمومه داغ اومده بود بعد از کلی حرف زدن بالاخره ...................

 

تازه یه نقاشی هم کشیده بود ولی همش میگفت خیلی زشته اونم براتون میفرستم هنوز اسکنش نکردم به نظر من که خیلی خوشگل بود البته من همه چیز ایلیا جونمو قشنگ میدونم.my loveiy boy

 

 خلاصه داشتم میترکیدم اگه نمیرفتم میمردم

من رفتم ولی شما چی؟؟؟؟؟


نظرات شما ()

نویسنده : محسن:: 87/7/23:: 4:24 عصر

دیشب زنگ زدم خونشون با داداشش حرف بزنم در مورد درس ولی همه امیدم این بود که خودش گوشی رو بر داره و نا امید هم نشدم خودش بود ولی صداش گرفته بود کلی گله کردم که ما رو یادت رفته و از این چرت و پرت ها بعد گفتم: تلفونتون خرابه؟ گفت: نه یهو قلبم به تاپ تاپ افتاد گفتم نکنه مریض شده پرسیدم؟ گفت: نه زیاد داد زدم دیروز فوتبال بازی میکردیم داد زدم خیالم راحت شد ولی همین الآنم ناراحتم آخه هر چی باشه صدای قشنگش گرفته.....

حالا میخوام برم خونشون دعا کنید خونه باشه آخه دلم خیلی براش تنگ شده برای من کابوسه که یه هفته نبینمش چه برسه به حال که 16 روز شده

دارم میرم جای همتون خالی البته اگه بودین هم راهتون نمیدادم آخه ایلیا ماله خودمه ماله شما نیست که در ضمن وقتی نظر میدین حق ندارین اسم ایلیا رو بنویسید         چون فقط ماله خودمه

فعلا بای ممنون از تمام دوستایی که نظر دادن....   


نظرات شما ()

نویسنده : محسن:: 87/7/16:: 11:16 صبح

ماه رمضان تموم شد و من دیگه نمیتونم هر شب ببینمش ولی خیالی نیست همون هفته ای یک بارم برام بسه

نمیدونم چی شده ولی هر چی هست هر وقت عکساشو میبینم همه غم دنیا از دلم بیرون میره

نمی دونم چرا ولی خیلی دوسش دارم بخاطر همینم هر وقت یادش میکنم کلی آرامش میگیرم انگار معجزه میکنه

همین دیشب بود بعد از کلی مسائل که هر کدوم یه جوری حالمو گرفت دیگه خواب از سرم پرید میخواستم به حال بدبختی خودم گریه کنم که یهو یه اس ام اس اومد مهم نیست ماله کی بود اون وقت شب ولی همین که قفل موبایلو باز کردم چشمم که به عکسش افتاد یه 10 دقیقه ای داشتم نگاش میکردم عکسشو بوسیدم با خودم گفتم فردا میرم خونشون شده فقط یه لحظه هم ببینمش برام بسه خلاصه  فقط اینو می دونم که:Dear ilia

خیلی

خیلی

 خیلی

دوسش دارم................

 

 

قابل توجه بعضی ها:

اینم یه عکس تازه و داغ.......


نظرات شما ()

<      1   2   3   4   5      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

14452:کل بازدید
3:بازدید امروز
1:بازدید دیروز
درباره خودم
شادی و مستی
محسن
صبور
حضور و غیاب

یــــاهـو

لوگوی خودم
شادی و مستی
فهرست موضوعی یادداشت ها
ستاره تنهائی ها....[23] . دوستی ها[3] . زیباترین ها[3] . حکمت ها.... . خنده ها . درد دلها .
اشتراک